جدول جو
جدول جو

معنی صبح خند - جستجوی لغت در جدول جو

صبح خند(صُ خَ)
بشاش. خرم. شادان. آنکه خندۀ او در صفا مانندۀ صبح بود:
جهان روشن بروی صبح خندت
فلک در سایۀ سرو بلندت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صبح خند
آنکه خنده اش در صفا مانند صبح باشد خرم شادان
تصویری از صبح خند
تصویر صبح خند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
کسی که صبح زود از خواب برمی خیزد، سحرخیز
فرهنگ فارسی عمید
(خَ لَ دَ وَ دَ)
بامداد شدن. روز شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ زَ)
سحرخیز:
خاقانی صبح خیز هر شام
نگشاید جز بخون دل روزه.
خاقانی.
ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها
آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته.
خاقانی.
رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب.
خاقانی.
صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته.
خاقانی.
صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده
جان عالم دیده و در عالم جان آمده.
خاقانی.
صبح خیزان وام جان درخواستند
داد عمری ز آسمان درخواستند.
خاقانی.
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند.
خاقانی.
صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند
پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند.
خاقانی.
صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند
شمۀ لذت آن خوان بخراسان یابم.
خاقانی.
آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان
من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم.
خاقانی.
چون خسرو صبح خیز شادان
بر تخت نشست بامدادان.
نظامی.
بریحان نثار اشک ریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان.
نظامی.
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشک ریزان.
نظامی.
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی.
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی.
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی.
حافظ.
خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر
لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح خیز
تصویر صبح خیز
سحر خیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح شدن
تصویر صبح شدن
سپیده دمیدن بامداد شدن سپیده دمیدن، بامداد شدن سپیده دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پگاه خیز، سحرخیز
متضاد: دیرخیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد